سعادت وکمال وارتباط انها..
سعادت و کمال و ارتباط آنها با یکدیگر
بین سعادت و کمال اتحاد مصداقى وجود دارد; گاهى مىگوییم: تزکیه، موجب کمال نفس مىگردد و گاهى نیز مىگوییم: تزکیه، موجب سعادت نفس مىشود. بین سعادت و کمال چه رابطهاى وجود دارد؟ این دو گرچه دو مفهوماند، اما با یکدیگر متلازمند. محور سعادت لذت است، لکن لذتى بیشتر و پایدارتر از دیگر لذتها. کسى را سعادتمند مىگوییم که از زندگى خویش لذت بیشترى ببرد و این لذتش پایدار باشد. بنابر این، به کسانى که در آخرت اهل نعمت و رحمت الهى هستند، با اختلاف مراتبى که دارند، چون لذتشان بیشتر و پایدارتر است «سعید» مىگویند...
سعادت واقعى در آخرت تحقق پیدا مىکند; «فمنهم شقی وسعید; فاما الذین شقوا ففی النار لهم فیها زفیر و شهیق... واما الذین سعدوا ففیالجنة.» (هود: ??? - ???) تزکیه ملازم با سعادت و سعادت نیز ملازم با خلود در بهشت است. آیات خاصى نیز در مورد برخى از مراتب تزکیه وارد شده است; مثلا، خداوند دربارهسحرخیزى در قرآن مىفرماید: «فلاتعلم نفس ما اخفی لهم من قرة اعین» (سجده:??) یا در باره مؤمنانى که در بهشتاند، مىفرماید: «وفیها ما تشتهیه الانفس وتلذ الاعین.» (زخرف: ??) همانگونه که پیداست، لفظ «لذت» در متن آیه اخیر نیز آمده است.
از نظر قرآن، جاى شبههاى نیست که کسانى که اهل تزکیه باشند به اینگونه لذتها خواهند رسید. اما آیا منطقا و عقلا بین این دو، رابطهاى وجود دارد؟ یعنى آیا کسى که کاملتر باشد ضرورتا باید سعادت و لذت بیشترى داشته باشد؟ یا ممکن است کسى به کمال والایى دست پیدا کند ولى هیچگاه به لذتى نرسد؟ آیا چنین چیزى ممکن استیا نه؟ مىتوان گفت که اصولا لذت وقتى حاصل مىشود که انسان به چیزى که ملایم با آن قوه خاصش مىباشد، نایل گردد.
به عنوان مثال، انسان با قوه لامسه خویش، از لمسکردن شىء نرمى که از نظر گرما و سرما نیز، با حرارت بدنش سازگارى داشته باشد، لذت مىبرد. اما اگر سردتر یا گرمتر از آن باشد با آن ملایمت ندارد و از آن احساس لذت نمىکند. در مورد سایر قوانین نیز چنین است. ما از هر آنچه که به گونهاى با نفسمان ملایمت دارد، لذت مىبریم و هر آنچه که لذتى براى ما ایجاد نکند ملایمتى بانفسمان ندارد. پس حقیقت لذت، ادراک ملایم است. ادراک نیز، هم به معناى «نایل شدن به چیزى» و هم به معناى «درک کردن و آگاه شدن از چیزى» است. به تعبیر ساده، مىتوان گفت: لذت، حالتى نفسانى و روانى است که در هنگام نایل شدن و وصول انسان به چیزى که مطلوب اوست، برایش حاصل مىشود.
بنابراین، هر یک از اعضاى ما لذتش با دیگرى متفاوت است و لذت هر یک از قوا غیر از دیگرى است. عقل و سایر قواى باطن انسان نیز لذتى خاص خود دارند. اگر به درک حقایقى که مطابق با واقع است نایل شویم این موضوع موجب لذت عقلانى ما مىشود. گاهى، برخى آنچنان از درک حقایق لذت مىبرند که همه لذتهاى دیگر را فراموش مىکنند. در باره زندگى بسیارى از دانشمندان، نقل شده است که آنها همه لذتهاى زندگى خود را فداى لذتهاى عقلانى خود کرده بودند. لذتى که آنان از کشف حقایق مىبردند بیش از لذات دیگر بود. از اینرو، بى خوابى، گرسنگى و سایر مشکلات را به راحتى تحمل مىکردند.
این مطلب نیاز به تفصیل دارد; اما اجمالا، وقتى حیثیت وجود را از حیثیت کمال تفکیک کنیم هر موجودى کاملتر شدن وجود برایش ملایمترین چیزهاست. این مطلب با قدرى تامل روشن مىشود.
هر موجود ذىحیاتى را در نظر بگیرید اولا، تا آنجا که توان دارد تلاش مىکند که حیات خود را حفظ کند. اگر هر یک از حیوانات، حتى حشرات، را ملاحظه کنید وقتى آسیبى به آنها وارد شود ساعتها براى زنده ماندن فعالیت مىکنند تا جسم نیمهجان خود را حفظ نمایند. مثلا حیوانى که در دامى گرفتار مىشود تا وقتى امیدى براى زنده ماندن دارد از تلاش براى رهایى دستبرنمىدارد. این شاهدى استبر این مطلب که هر موجود زندهاى حیات خود را بیش از همه چیز دوست دارد.
در مورد انسان نیز چنین است; ما بسیارى از چیزها را دوست داریم ولى این چیزها وقتى براى ما مطلوب است که خود ما باشیم که از آنها لذت ببریم. اگر خودمان نباشیم چه لذتى ازآنها براى ما حاصل مىشود؟ بنابراین، حیات، سلامتى و تکامل وجود از هر چیزى مطلوبتر است. لذا، مىبینیم که اگر به کسى توهین کنند، که مثلا، «فهم ندارى» یا«شعور ندارى» یا مانند آن، گاهى چنان دچار ناراحتى مىشود که ممکن استبراى مقابله با این حرف، جنگ به پا کند و خونها بریزد. این به دلیل آن است که انسان کمال خود را دوست دارد. بنابر این، اگر در مقام اثبات،کسىبهاو بگویدکه «کمال ندارى» ناراحت مىشود. حتى اگر به جاهلى بگویند که «علم ندارى» ناراحت مىشود، با اینکه خودش هم مىداند که جاهل است; ولى از اینکه نقص او ظهور پیدا کند رنج مىبرد; زیرا فطرتا نقص براى انسان نامطلوب است و از آن تنفر دارد.
از اینرو، آنچه که به انسان مربوط مىشود جهات عدمىاش براى او مذموم و منفور و جهات وجودىاش براى او مطلوب است. بنابراین، انسان از علم، جمال، سلامتى و مانند آن لذت مىبرد و از جهل، زشتى، مرض و نظیر آن گریزان است. اما اینکه ما با وجود آنکه سالم هستیم، چرا از سلامتى خود احساس لذت نمىکنیم به دلیل آن است که بدان توجه نداریم; وقتى مریض شویم قدر لذت از دست رفته خود را مىفهمیم; چون فقدان آن را احساس مىکنیم. لذا، وقتى انسان به کمال وجودى خود توجه مىکند به گونهاى احساس لذت مىکند که چنین لذتىاز هیچ چیز دیگرى به او دست نمىدهد. اینگونه لذتها اصیلاند; اما چیزهاى دیگر، با واسطه براى انسان ایجاد لذت مىکنند; مانند عشقهاى مجازى. در آنجا، آنچه را انسان دوست دارد لذت او از معشوقش مىباشد تا بااو انس بگیرد و با او سخن بگوید. بنابراین، براى نیل به این مقصود، حاضر به فداکارى هم مىشود تا جایى که ممکن است در این راه، جان خود را هم از دستبدهد.
پس انسان یا هر موجود ذىحیات دیگرى اول، حیاتش را دوست دارد سپس کمالات خود را، چه کمالات ظاهرى باشد و چه کمالات باطنى. هر قدر هم انسان کمالش بیشتر باشد خود رابیشتر دوست دارد. لذا، آنان که در عنفوان جوانى و طراوت هستند نگاه کردن در آینه را بسیار دوست دارند. همه اینها در اصطلاح فلسفى، به کمال وجود بازگشت دارد. ازاینرو، مىگوییم وقتى کمال براى انسان حاصل شود بالاترین لذتها را به دست آورده است.